لب خندان
|
|
آفتابم شده در تیرگی شب پنهان در دل از داغ غم دوری او صد طوفان
غم دوری رخش کرده چنان بیمارم که ندارد به جز از دیدن رویش درمان
ابر چشمان من از دوری او بارانی سینه در سوز و گداز است وچو دریا دامان
گر گذارد قدمش را به روی دیده ی من می کنم پیش قدومش سر خود را قربان
هست یک شرط فقط شرط تماشای رخش که مزین شود آدم به صفات انسان
چون که آیات خدا وصف کمالاتش بود بوده ورد لب من شام و سحرها قران
نیستم مومن اگر جان ندهم در ره او هست او ترجمه ی دین و کتاب و ایمان
همه ی عمر دو چشمم ز فراقش نالید شود اما لبم از دیدن رویش خندان
|
پنج شنبه 94 مرداد 8 |
نظر بدهید
|
|
|
|